گاهی اوقات دنیا چه قدر نسبت به ما و رویایی که از قلبمون نشأت گرفته بی رحم میشه. همیشه تصور میکردم که؛ یه آزمایشگاه داشته باشم. ازمایشگاهی که دقیق و بدون خطا کار کنه. به همه ی مراجعه کننده هاش اطلاعات درست بده و روند بهبودِ بیماران رو سرعت ببخشه. آزمایشگاهی که در اون، برای افرادی که بظاعت مالی ندارن هم، جایی وجود داره و دَرِش به روی همه بازه. جایی که همه با عشق اونجا کار میکنن.
اما گاهی زندگی برای ما غافلگیری های بدی داره. مصوبه ای تصویب شد که دیگه به من، مجوزِ تاسیس آزمایشگاه ایده آل توی ذهنم رو نمیداد. ضربه ی بعدی وقتی به تصوراتم از آینده زده شد، که سوادم زیر سوال رفت. وقتی که گفتن “فاقد دانش کافی” هستم.
کاش کسی بود که توضیح میداد؛ چرا سواد من کافی نیست؟؟؟
با چه چیز سطح سواد و دانش من رو سنجیدید؟با چه وجدانی چشم روی آمار و اطلاعات سازمان سنجش، در رابطه به قبولی های رشتهی زیستشناسی، بستید؟!
رویای من، رشته ی تحصیلی من و دست آورد ها وسیعش، برای خودم و جهانی که دَرِش زندگی میکنم، سودمنده.
کوتاه نمیام. از راه های مختلف وارد میشم، تا به همه ثابت کنم که من و هم دانشکده ای هام سوادمون ممکنه خیلی بیشتر از اون چیزی باشه که بقیه تصورش رو دارند.
من پای رویای درست انسان دوستانهی خودم میمونم.
نویسنده: صبا رحیمی