فرهنگی هنری

به ندای قلبت گوش کن

ساعت زنگ خورد. صبح شده بود. مثل همیشه بی انگیزه از تخت بیرون اومدم. جمله های تکراری هر روز صبح رو تکرار کردم. من چرا باید این رشته رو بخونم؟ من همیشه چیز دیگه ای می خواستم. خِیرِ سرم می خواستم پزشکی بخونم که به یه دردی بخورم. یه مشکلی رو حل کنم. حالا چی؟ رشته ای می خونم که نمی تونم درد مردم رو دوا کنم. فقط تحقیق؟! آخه مگه تحقیق هم دردی از کسی دوا میکنه؟
مثل هر روز، توی مسیر دانشگاه حسابی کسل بودم. توی دانشگاه یکی از دوستام رو دیدم که داشت راجع به یه همایش با موضوعِ “معرفی رشته‌های زیست‌شناسی” صحبت می‌کرد. معرفی رشته ها، بازار کارشون و حیطه های فعالیتشون. با خودم گفتم: مگه علوم زیستی چه کارایی هایی می‌تونه داشته باشه؟!
با اصرار دوستم به سالن همایش رفتیم. ولی اصلا حواسم اونجا نبود. همه اش با خودم فکر میکردم که اگه پزشکی خونده بودم الآن کجا بودم؟ چیکار میکردم؟ چه قدر احساس بهتری نسبت به خودم داشتم؟!
با شنیدن اسم رشته ی خودم، توجهم به سخنران جلب شد. سخنران شروع کرد راجع به سرطان حرف زدن و از سختی هایی که بیمار و اطرافیانش تحمل میکنن، گفتن. یاد مادر بزرگم افتادم که چه قدر درد می‌کشید. با اینکه چندین بار شیمی درمانی کرده بود، ولی بهبودی حاصل نشده بود. روزای آخر حتی نمی‌تونست چیزی بخوره. یاد زمانی افتادم که توی محک، کار داوطلبانه میکردم. بچه های معصومی رو می‌دیدم که برای بار چندم برای شیمی درمانی میومدن. بغض به گلوم چنگ مینداخت. بچه هایی باهوش و بی نظیری که برای درمان میومدن، ولی همیشه هم نتیجه نمی گرفتن. و بعضاً سرطان توی بدنشون پیشرفت میکرد. مثل مادر بزرگ خودم. سخنران ادامه داد؛ هیچ به این فکر کردید چرا کسی که به سرطان مبتلا میشه، با وجود اینکه بافت سرطانی به کل برداشته میشه و حتی بافت یا استخوان اطرفش هم برای اطمینان برداشته میشه، بیماری باز هم به پیشرفتش ادامه میده؟ چرا درمان نتیجه نمیده؟
ما امروزه سعی می‌کنیم این مشکل رو با علوم زیستی حل کنیم.
یکی از دغدغه های مهندسی بافت
این موضوع هست. برای اینکه کسی از دردهای سخت و طاقت فرسای بیماری هایی مثله سرطان رنج نبره، ما باید سخت تلاش کنیم. به فکر فرو رفتم. یعنی میشه پزشک نبود و کاری کرد که دیگران رنج نکشن؟ یا حداقل درد کمتری حس کنن؟ میشه کاری کرد که دیگه اون بچه های باهوش و بی نظیر به جای بازی توی اتاق بازی محک، توی پارک یا مدرسه مشغول باشن؟
همون روز تصمیم گرفتم که تمام توانم رو بذارم روی تحقیق راجع به این موضوع. من اشتباه می‌کردم که فکر میکردم فقط میشه با پزشکی به مردم کمک کرد. تو فقط باید راه و روش خودت رو انتخاب کنی، تا بتونی موثر و مفید واقع بشی. نباید توی پیدا کردن راهت ناامید بشی. چه زیبا گفته، محمود دولت آبادی:
در این زندگانی
جایی هم آخر برای تو هست
راهی هم آخر برای تو هست
در زندگانی را که گِل نگرفته اند.

برای هر کسی یک راه ویژه وجود داره. برای پیدا کردنش فقط باید به ندای قلبت گوش بدی. هیچ وقت قلبت رو فراموش نکن. شاید اشتباه کنه، ولی هرگز دروغ نمیگه.

نویسنده: صبا رحیمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا