فهرست مطالب
دانشجوی زیست شناسی:
در کتب کهن پارسی نقل شده است؛ که در روزگاران قدیم، موجودی دو پا بر روی کُرهی خاکی میزیسته، به نام دانشجوی زیست شناسی. گویند این موجود سالها درس خوانده، واحدها پاس کرده، در همایش ها، کنگره ها، کارگاهها و کارآموزیها شرکت نموده و همواره در تلاش برای تُپُل نمودن رزومهی خود بوده است.
وِی شبی خواب دیده که هفت باکتری لاغر، هفت باکتری فربه را بلعیدهاند و چون سحرگه از جای برخاسته، بر کله کوبان، به سوی مکتب خانه روان شده و حریصانه در سدد رزومه اندوزی، جهت بهرهمندی از آن، در قحطی پیش رو برآمده. شگفتا که برخلاف نتیجهی عبرت آموز مدنظر، ولع نامبرده هیچگونه تاثیر منفی بر پروسهی تحصیلی و راه پلهی ترقی وی نداشته و حتی موجب گنده بک تر شدن بقچهی علم و دانش او نیز گشته است!
راوی در این بخش ابراز تحیر نموده و خاطرنشان کرده که “آب دهان بر آرامگه پدر هر چه پیام اخلاقیست”.
در ادامه، دانشجوی مذکور یکی از بزرگ دانشمندان روزگار خود میشود. چنان که او را “حکیم” نام نهاده و از تِزهای گُهَربارَش در زمینههای مختلف، بهرهها همی میبردندی.
حکیم که از شدت ثقل یورش های ذهنی خود، روی به خل و چل شدگی نهاده بود، باز به یکی دیگر از آن خواب های خز و خیلش دچار گشت. او در رویای خویش جهانی را دید، که گویا متعلق به آینده است. در آنجا، دانشجویان زیستشناسی ای بودند که همچون خود او سالها جان کنده، با مشقتهای فراوان درس خوانده، به رشتهی خود عشق ورزیده و از برای خویش، خروار خروار رزومهی علمی و مهارتی روی هم تلنبار کردهاند.
حکیم که سخت خرکیف گشته بود، به پیش رفت و خطاب به یکی از آن جمع گفت: آفرین بر تو ای جوان که خوش پیشه ای را برگزیده ای. چنانچه با همین فرمان جلو بروی، از برای خودت حکیم نام آوری خواهی شد. دانشجوی مذکور نگاهی به رخت و لباسهای حکیم انداخت و گفت: چرا پرت و پلا میگویی؟ تو دیگر از کدام دیوانه خانه فرار کردهای؟
حکیم که سخت متحیر گشته بود، چشمها ورقلمبانده، ابروان بالا انداخته و پاسخ داد: ای جوان! من حکیم بزرگی هستم. چطور مرا نمیشناسی؟ دارم تشویقت میکنم تا در آینده برای خودت کسی بشوی. دانشجو پوزخندی زد و گفت: دلت خوش است ها! کدام آینده؟ اینجا که به دانشجوی مملکت بها نمیدهند. میخواهیم برویم سر کار، میگویند باید کارآموزی بگذرانی.
میخواهیم کارآموزی بگذرانیم، باید پول بدهیم. میخواهیم پول بدهیم، باید اول پول درآوریم. میخواهیم پول درآوریم، باید کار کنیم. میخواهیم کار کنیم، باید کارآموزی بگذرانیم. میخواهیم کار آموزی بگذرانیم،باید…
حکیم که نورونهای مغزش چون هندزفری ذلیل مردهای در هم تنیده، نوروترنسمیترهایش بلوک شده، غلاف میلین جرواجر گشته و مغز وی گریپاژ نموده بود، نعره زنان از خواب پریده، جامه ها دریده و سِرتیفیکیت پر پر کنان، سر به بیابان نهاد.
نویسنده: زهرا هاشمی ……………….. طراح عکس: زهرا کیان