مروری کوتاه بر ژنتیک در طی ۳۰ سال اول قرن بیستم که در آن ژنتیک نوین تکوین یافت.
مندل، کشیشی که در سال ۱۸۴۰، آزمایشهایی در مورد گونههای پیوندی نخود به عمل آورده بود، تا سده بیستم کاملاً ناشناخته ماند. ژنتیک تا حد وسیعی برپایه نظریه لامارک قرار داشت و این طور پذیرفته میشد که صفات و مشخصات کسب شده در طول زندگی یک موجود زنده (یک حیوان) به فرزندان وی منتقل میشود. برای مثال، گفته میشد (که البته امروزه به صورت طنز درآمده) که زرافه برای دسترسی به برگهای بالای درختان، ناچار گردن خود را به بالا میکشیده و این کار را به فرزندان خود وصیت کرده است و بدین ترتیب این توصیه نسل به نسل ادامه پیدا کرده تا امروز این گونه زرافه گردن دراز به وجود آمده است!
پس از آن نوبت به آزمایشهای «توماس هانت مورگان» آمریکایی در مورد مگس سرکه (دروزوفیل) میرسد، که نقش کروموزومها را ثابت کرده و موضوع موتاسیون یا جهش ژنتیک را به عنوان محرک و عامل تکامل معرفی میکند؛ و ژنها -این ذرههای عامل وراثت- که پیشتر توسط مندل اندیشیده شده بود به عنوان یک واقعیت پذیرفته و تایید میشود. در کشورهای بسیاری از جمله فرانسه هنوز هم طرفداران «لامارک» یا «لامارک گرایی» وجود دارد، در حالی که ژنتیک نوین آمریکا و انگلستان با سر و صدای زیادی همچنان رو به پیشرفت است.
گروه سه نفری، فیشر، هالدان و رایت، پایههای ریاضی ژنتیک گروهی را برقرار کردند، ولی بیشتر مکتب روسی ژنتیک و بویژه «سرگئی چتوریکف» (که در ۱۹۲۹ تبعید گردید) براساس آزمایشهایی که از اجتماع طبیعی مگسهای دروزوفیل به عمل آورده بود، به این رشته از ژنتیک حالت تجربی داد. کارهایی که در بین سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۲۶ توسط گروه «چتوریکف» ارائه گردید، براساس ترکیبی از داروینیسم و کشفیات مندل بود.
«اشمال هاوزون» رئیس موسسه علمی تکامل ریختشناسی (مورفولوژی=علم شناخت فرم و ساختمان موجودات زنده) در مسکو مطالعاتی درباره نقش تغییرپذیری، به منزله عامل انتخاب طبیعی به عمل آورد. (انتخاب طبیعی= انتخاب و آمیزش بهترینها برای به دست آوردن نسل برتر و بهتر در حیوانات و گیاهان). وی با طرفداران لیسنکو وارد مبارزه گردیده، و ناچار از موسسه علمی خود رانده شد. ولی خوشبختانه از دستگیری جان سالم به در برد. در اواخر زندگی به علم سیبرنتیک و کاربرد آن در زیستشناسی تکامل علاقهمند گردید. «ان. دبل یو. تیموفیف رسوفسکی» نخستین دانشمندی بود که آزمایشهای ژنتیک و سیستماتیک وی در اجتماعات طبیعی دروزوفیل، تحقق پیدا کرد. زمانی که طرفداران لیسنکو قدرت را به دست آوردند، وی در خارج از وطن خود به کار ادامه داد. «تئودوسیوس دوبژنسکی» با استفاده از بورسی که برای ادامه مطالعات در آمریکا دریافت کرده بود، همانجا اقامت گزید و کارهای درخشانی ارائه داد.
«ای. اس. سربروفسکی» نخستین کسی بود که موضوع مخزن ژنها را مورد آزمایش قرارداده و آن را در قالب یک قاعده درآورد و نام «ژءوفن» برآن نهاد. «ان. پی. دوبینین» نخستین دانشمندی بود که کثرت وقوع «موتاسیون لتال» یا «جهش لتال» (لتال = درژنتیک به ژنی اطلاق میشود که درحالت هوموزیگوت، مرگ تقریباً پیشرس موجودی که آن را حمل میکند، باعث میشود (را مورد آزمایش قرار داد. «یوری فیلیپ چنکو» که در دانشگاه لنینگراد تدریس میکرد، یک قرار داد مهم ژنتیک را تنظیم کرد که در زمان طرفداران لیسنکو از جریان خارج شد.
در انگلستان در دهه ۱۹۲۰، تعداد پژوهشگران کمی، به غیر از «بیتسون»، «فیشر،» «هالدان»، «هاکسلی» و «فورد» به ژنتیک تکاملی پرداختند. در آلمان تا پیش از ورود «تیموفیف روسوفسکی»، تقریباً هیچ دانشمندی در این زمینه فعالیت نداشت. ولی در شوروی، سه مکتب، هرکدام با تعداد زیادی پژوهشگر در زمینه ژنتیک فعالیت چشمگیری داشتند. «مارک بی. آدامز» آمریکایی در تاریخچه ژنتیک نوین چنین مینویسد: «در سال ۱۹۳۹، به زحمت میشد کشوری را در جهان پیدا کرد که نظریه تکامل درآن، پیشرفتهتر و گسترده تر از اتحاد جماهیر شوروی باشد.» از این سه گروه یاد شده، تعداد دانشمندان گروه واویلوف از همه بیشتر بود و خود وی نه تنها از محبوبیت بسیاری در کشورش برخوردار بود، بلکه در بین دانشمندان سراسر جهان مشهور و شناخته شده بود.