???? “چرا من باید از سرزمینم بروم؟”
و این که انسان چطور میتواند و چرا میباید عمر و زندگیاش را جا بگذارد و از خانمان و سرزمینش برود؟ و طبعا فکر کردهام به همهی رفتگان و روندگان و فکر کردهام که من در کدام دسته و رسته میتوانم جای بگیرم؟ چون دستهای جان خود را برداشته و رفتهاند که طبعا موجه است و من جزء آن دسته نبودم؛ دشوار بود دلیلی بیابم و باور کنم که جانم در خطر است. دستهای پولهای یغمایی خود را برداشته و رفتهاند؛ و من قطعا جزء آنها هم نبودم تا بتوانم میهنم را در یک چمدان کوچک و یک دسته چک مسافرتی جا بدهم. دستهای تخصص و دانش خود را برداشته و رفتهاند؛ و من تخصص و دانشی هم نداشتهام و ندارم. انبوهی هم بیتابی و کمطاقتی خود را برداشته و رفتهاند؛ که من جزء ایشان هم نبودهام. عدهای هم روح خود را برداشته و رفتهاند_ که کاش نرفته بودند_ و من ممکن بود در آن جمع بگنجم؛ اما چون تامل کردم دیدم در آن جمع هم نمیتوانم جای بگیرم. که من در جستجوی تشنگی هستم، نه در پی رفع تشنگی و روح من اگر نفس و صدایی داشته باشد شنوندگانش هم در همین جایی هستند که من بار آمدهام. گمان میکنم بر خیلی از این جمع زود معلوم شد که_ به رغم یافتن امکان آزادی بیان در خارج_ دچار اشتباه شدهاند که رفتهاند. جالب اینکه به محض رسیدن به آنسوی مرز میکروفن رادیویی جلوشان سبز شد،چند دقیقهای شِکوه گلایههاشان را ضبط و پخش کرد و پرونده را بست.
???? عبور از خود
???? محمود دولت آبادی
???? تهیه ی این محتوا: آناهیتا حسینی